یه سال گذشت...
یه سال گذشت یه ساله که فقط توی خواب میتونم ببینمت یه ساله که فقط توی فکرم میتونم باهات حرف بزنم خیلیییییی دلم برات تنگ شده، هنوزم باورم نمیشه که تونستم تحمل کنم این روزا رو هنوزم صدات تو گوشمه... " یعنی من یه روز نوه مو میبینم؟" .... " یعنی من میتونم یه روز نوه مو بغل کنم؟" کاش بوی این روزا رو میدیدی... ایلیای من روز به روز داره بزرگتر میشه، همیشه میگم کاش خدا چند سال از عمر منو به تو میداد تا واسه یه بارم که شده بچه منو میدیدی نمیدونم شایدم ببینی.... اون روزی که خبر باردار شدنم به حمید آقا رسیده بود گفته بودن که من خبر داشتم... ظاهرا توی خواب بهشون گفته بودی من دارم بچه دار میشم و منو بهشون سپرده ...
نویسنده :
مامان فسقلی
9:59